صفحه نخست » مهمان هفته » حفظ قرآن ارمغان دوران اسارت…
news-img1077

حفظ قرآن ارمغان دوران اسارت…

قرار ملاقات و مصاحبه را در دفتر روابط عمومی با او گذاشتم . از شماره همراهش ۰۹۱۳ مشخص بود که بچه ی اصفهان است .

پشت تلفن صدای آرامی داشت. هرچند که صبوری، متانت و بردباریش را ازهمکارانش شنیده بودم .

با لباس کارش ( بیلرسوت ) آمده بود . خیلی آرام و ساکت در کنارم نشست . بدون هیچ مقدمه ای از او خواستم خودش را معرفی نماید .؟

محمد رضا ابوالقاسمی هستم که در سال ۱۳۴۰ در شهرستان دهاقان (صد کیلومتری جنوب غربی ) استان اصفهان بدنیا آمدم . در سن ۱۹ سالگی درست در سال ۱۳۵۹ هنگام آغاز جنگ ایران و عراق به خدمت مقدس سربازی اعزام شدم . هنگام تقسیم نیروها به مرکز پیاده شیراز معرفی شدم . بعد ازمدتی اقامت درپادگان شیراز مارا به منطقه فکه ( منطقه عملیاتی در شوش دانیال حد فاصله ایلام و خوزستان در مرز ایران و عراق ) اعزام کردند .

چطور شد که به اسارت نیروهای عراقی درآمدید ؟

اوایل جنگ بود و دشمن از مرزهای ما به داخل نفوذ کرده بود . آن زمان هنوز انسجام و یکپارچگی کافی در بین نیروهای نظامی ما نبود . عراقی ما را تا نزدیکی های رودخانه کرخه عقب راندند. من درست دراین عقب نشینی اسیر شدم .

برخورد نیروهای عراقی با اسرا آنهم دراوایل جنگ چطور بود ؟

عراقی ها دور تا دور ما را گرفتند. دستهایمان را بستند و به مقر فرماندهی شان در فکه بردند ،یک شب آنجا بودیم و روز بعد ما را به العماره فرستادند.

چند شب را با هزاران مشقت در العماره سپری کردیم . بعد به زندان بغداد فرستادند . در مسیر رفتن به بغداد چون از وسط شهرهای عراق می گذشتیم مردم همینکه متوجه می شدند که ما اسیر ایرانی هستیم میوه های گندیده را بعلت تنفر و انزجار بسویمان پرت می کردند .

وضعیت غذایی در زندان چطور بود ؟

اصلا وضعیت خوبی نداشتیم . صبح ها یک مقدار نان سمون و مقداری آش یا شله که آنهم مقدار ناچیزی بود. برای نهار هم مقداری برنج به اندازه یک فنجان و از شام هم خبری نبود .چون عراقی ها می گفتند در ارتش چیزی بنام شام نداریم .

با وضعیت غذایی آنجا چطور قادر به روزه گرفتن بودید ؟

در همان روزهای اول اسارت عراقی ها خیلی به ما سخت می گرفتند و حتی اجازه نماز جماعت نداشتیم و برای سحری هم اجازه نمی دادند درب زندان باز شود .

با این وضعیت غذایی خیلی از بچه ها نتوانستند دوام بیاورند و روزه بگیرند .

سحری از نان سمونی که برای صبحانه می دادند بهمراه یک لیوان آب شکر می خوردیم و مقدار برنجی را که ظهر می دادند برای افطار می گذاشتیم .

اولین روزه اسارتم درست در سال ۱۳۶۰ بود که با سختی های زیادی همراه بود حتی زمان اذان صبح و مغرب و عشا را با حدس و گمان تخمین می زدیم . چون قبلا رادیو داشتیم ولی ازما گرفته بودند تا نتوانیم اخبار و وقایع جنگ را بشنویم .

معمولا در اسارت به چه کارهایی مشغول بودید ؟

با طلوع آفتاب نظافت زندان شروع می شد . بعد از آن هر یک از اسرا در کلاس های آموزشی ( قرآن ، زبان خارجه و ورزش )که خود اسرا اداره می کردند شرکت می نمودند . اینجا بود که من کلاس های قرآن را انتخاب کردم ..صلیب سرخ جهانی یک سری کتابهای خارجی را برای آموزش افراد در اختیار ما گذاشته بود و نیروهای عراقی هم کتابهای قرآن و نهج الباغه را . در طول چند سال توانستم با شرکت مستمر در کلاسها ترجمه قرآن را فرا بگیرم و مدت یک سال هم توانستم کل قرآن را حفظ کنم .

آقای ابوالقاسمی پس حافظ کل قرآن هم هستی ؟

قرآن را بخاطر علاقه ای که از قبل،آنهم در دوران مدرسه داشتم انتخاب کردم و چون نسبت به بچه های دیگر بیشتر علاقه مند بودم حتی بعد از حفظ کل قرآن و ترجمه آن توانستم بهمراه دیگر استادان به یادگیری دیگران در این راستا کمک کنم. در حال حاضر و با گذشت چندین سال و شرایط کاری سنگین شاید نتوانم همانند قبل حافظ قرآن باشم، اما اگر تنها اشاره ای به آیه شود می توانم بقیه آن را دنبال نمایم . کار ترجمه و حفظ قرآن به استمرار و ممارست و تمرین نیاز دارد و باید حتما جزو کارهای روزانه تلقی شود در غیر اینصورت حفظ آن به فراموشی می رود .

چطور شد به شرکت نفت آمدید ؟

بعد از گذشت ده سال و بازگشت به میهن اسلامی در سال ۱۳۶۹ ، یکروز بطور اتفاقی ازدحام جمعیت جلوی دکه مطبوعاتی توجه مرا جلب کرد که آگهی استخدام پالایشگاه اصفهان را می فروخت . یک فرم خریدم و آن را ارسال کردم . بعد از چندماه ما را برای گزینش و استخدام فراخواندند و در قسمت تعمیرات ترابری پالایشگاه اصفهان مشغول به کار شدم .

چطور شد مجددآ به محل خدمت سربازی و اسارت برگشتید ؟

بدلایلی که مجال آن نیست درخواست انتقالی خود را به شرکت ملی نفت دادم چندماهی گذشت و با انتقال ما به شرکت نفت مناطق مرکزی ایران که از سوی خودشان انتخاب شده بود موافقت کردند . با مراجعه به تهران و نفت مرکزی به ما گفتند شما را برای شرکت نفت و گاز غرب ( کرمانشاه ) انتخاب کرده ایم .

به کرمانشاه سفر کردم آنجا هم چون مناطق عملیاتی زیادی ( نفت شهر ، تنگ بیجار ایلام ، چشمه خوش و بیات دهلران ) داشت ، منطقه عملیاتی چشمه خوش (دهلران) را انتخاب کردند . می دانستم به مرز ایران و عراق می روم اما جالبتر اینکه درست در مسیر کرمانشاه بطرف دهلران که از سمت شهرستان اندیمشک آمده بودیم به پلی نزدیک شدیم که خیلی برایم آشنا بود . از راننده پرسیدم این پل کرخه است ؟ با جواب مثبت راننده تمام خاطرات جنگ و اسارت در ذهنم تداعی شد . شاید قسمت بود که بعد از گذشت ۲۲ سال خدمت در پتروشیمی اصفهان و گذشت ۳۵ سال از جنگ تحمیلی مجددا به محل اسارتم برگردم.

اشک در چشمانم جمع شده بود . چطور بعد از گذشت ۳۴ سال از زمان اسارت دوباره همان جایی حاضر می شوم که زمانی برای دفاع از آن جنگیده ام و الان برای خدمت به آن بازگشته ام .

از کم آبی رودخانه کرخه دلم گرفت . چون درست زمان عقب نشینی رزمنده ها حجم زیاد آب خیلی ها را با خود برده بود .

خوشحال بودم که خاطراتم زنده شده اند و از طرفی دیگر به جایی قدم می گذاشتم که موقعیت جغرافیایی بکر و زیبایش زمین تا آسمان با آن دوران فرق کرده بود .

جاده ای که تا چشم کار می کرد سراب و اطراف آن خار و خاشاک بود اکنون به بهشتی تبدیل شده است که باورم نمی شد اینجا زمانی منطقه جنگی بوده باشد .

کشت زارها و مزارع گندم و ذرت تا چشم کار می کرد پیدا بود . تپه ماهوره هایی که زردی و خشکی آن دیگر رخت بربسته بود و جای خودرا به سرسبزی داده بود .

اکنون که دوسال است به خانه ی اول خود با تقدیری که خداوند پیش پای من گذاشت برگشته ام در این ماه مبارک رمضان با زبان روزه خدا را شکر می کنم و   اعتقاد دارم به آیه شریفه                                                                        

        الشرحسوره ۶ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (با هر دشوارى آسانی است )

اکنون که در ماه مبارک رمضان قرار گرفته ایم، روزه گرفتن و سختی ها و مشکلات آن با شرایط قبل قابل مقایسه نیست . فراوانی نعمت های خداوند از یک طرف و امنیت و آسایش از طرف دیگر آنهم در کنار خانواده، نمی تواند دیگر بهانه ای برای روزه نگرفتن بگذارد. جوانان ما باید قدر این ایام را بدانند و از فرصت ها درست استفاده کنند . هرکاری فقط اراده می خواهد و بس .

   سخن آخر

در اول گزارش گفتم که تا پایان گزارش با ما باشید . می خواستم بگویم حاج ابولقاسمی تنها نمونه ای از هزاران افرادی است که در اطراف ما زندگی می کنند . آنها سختی را به جان خریدند تا نشان دهند که اراده و پشتکار لازمه هرکاریست

بیاییم اندیشه ای جدید و نو داشته باشیم و در راستای نظام جمهوری اسلامی و انجام فرایض و کمک به نیازمندان از هیچ چیز دریغ نکنیم .

حاج ابولقاسمی خواست و توانست ، سختی ها و مشکلات او را از پا در نیاورد . به خود نگوییم نمی شود !!!

روانشناسان دریافته اند اگر انسان تنها یکبار به خود بگوید نمی توانم می بایست دیگران هفده مرتبه به او بگویند تو میتوانی تا آن یک عمل منفی خنثی شود .

پس بخواهیم تا آن شود که میخواهیم .

لینک کوتاه مطلب : https://www.wogpc.ir/?p=39726